آرزو دارم که دیگر حسرت پروانه ای
زان دل پر مهر تو ناید، تو یک فرزانه ای
یک شبی بالی بزد پروانه از بهر گلی
تا شبی دیگر نماند از او پر و کاشانه ای
او که در راه وصال گل ز نور شعله ای
صادقانه بالهایش سوخت شد افسانه ای
دام گل جادو کند پردانه را با روی خود
یا که بویش میکشد او را به شوق لانه ای
قامت گل، بوی گل، رنگین جمال روی گل
یاد و هوش از او ربود و شد زگل، دیوانه ای
مونس پروانه شمعی و نباشد دیگری
هر گلی را برگزید آن هم بشد بیگانه ای
درباره این سایت